السلام ای تمام مهربانی خدا ؛ السلام ای رحمت واسعه بر هر خلق خدا ؛ السلام ای معشوق جاودانی خدا ؛
السلام ای ترنم باران محبت بر قلوب مؤمنان ...السلام ای... رحمة للعالمین خدا
چه دشوار است از تو گفتن و از برای تو خواندن. چه صعب است پیرامون تو کلمات را به زانو درآوردن.
محبوبا ! چه خونبار است این رحلتت... زمانی که قلوب آزرده مسلمانان از هتک حرمتت غرق خون است...
آن هم هتک حرمت پیامبری چون تو ! که تمام عمرش وقف مردم بود و در این مسیر چه دردها که به جان خرید ... چه رنجها که گوارای جان نمود ... آری، تویی که برای سعادت امتت از هیچ راهی دریغ ننمودی...
در مسیر هدایتت، سنگها خوردی، دشنامها شنیدی، جسارتها دیدی، اما ... اما ...
خدایا ! آیا مگر غیر از این است که تمام انبیاء و رسل گرامیت ـ درود بیکرانت بر آنان ـ از نافرمانی ها و کج فهمی های امتشان بدرگاهت شکوا می نمودند ؟! و طلب عذاب برایشان می کردند ؟
حال چه می شود که خاتم رسولانت ـ که بر او و خاندان پاکش درود باد ـ در مقابل عرب جاهلیت، در برابر کانون شرک و نافرمانی جاهلان، و از همه مهم تر در برابر آن همه اذیت و آزاری که بر او روا داشتند، تنها لب به دعا و طلب غفران برای امتش باز می کند، و لحظه ای بر او نمی گذرد مگر اینکه در تکاپو برای هدایت امتش باشد ... اویی که در آخرین لحظات عمرش نیز نگران امتش بود ...
در این واپسین لحظات عمر شریف رسول رحمت(ص) در خانه او چه می گذرد ؟!
... نگرانی او آن هم در این آناتی که جام لقای محبوبش را سرمی کشد و به دیدار معشوقش نائل می شود برای چیست؟! مگر غیر از این است که وصال همیشه شیرین است و دیدن معشوق گوارا ؟ پس... پس نگرانی برای چه؟!
... اما نگرانی او با آمدن جبرئیل امین و آوردن پاسخ حق به آرامشی توأم با رضایتی مضاعف از معشوقش مبدل می گردد...
اما مگر پاسخ حق چه بوده است؟! یا اساسا نگرانی پیامبر به چه سبب بوده ؟
پیامبر(ص) با دیدن جبرئیل امین ـ سلام خدا بر او باد ـ بدو می فرمایند :
گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت سخنی گو که ز قلبم بربایی محنت
غم من نیست غم حور و قصور و جنت چــه کند روز جـزا خالق من با امت
گفت جبرئیل که فرموده چنین معبودت
آنقدر بر تو ببخشم که کنم خشنودت
آری، او هرگز، لحظه ای امتش را وا نمی نهد... که همین است معنای رحمه للعالمین ...
او رحمت خداوند را به زمین آورد و عینیت بخشید ... رحمه للعالمین ...
او تنها ظرفی بود که تمامی رحمت زلال و بی منتهای خداوندی را در خویش جا داد. و در آفرینش کدام ظرفی به ظرفیتی این چنین دست یافته بود؟ «الم نشرح لک صدرک». کدام سینه جز سینه مبارک او به وسعت رأفت الهی گسترده بود؟
اگرچه پیامبران همگی مظهر رحمت خداوند بودند، اما کدام گستره محبتی خدا را به تمجید واداشته بود«انک لعلی خلق عظیم».
و باز تکرار می کنم که :
مگر مظاهر رحمت خداوند کاسه صبرشان تا زمانی به لب نمی رسید؟ مگر جاده پایمردی و استقامتشان به انتها نمی رفت؟ مگر پس از سالها خون جگر، لب به نفرین نمی گشودند؟ این چه سینه ایست که انتها ندارد؟ این چه کوه استقامتی است که از جا نمی جنبد؟ این چه اعجوبه ای، چه معجزه ای، چه آیت بی همتایی است که تنش در زیر قلوه سنگهای جهالت خرد می شود و در عین حال هدایت دشمنان را از خدا طلب می کند.
زبانش جز برای دعا نمی گردد، و لبهایش جز به استغفار برای همه تکان نمی خورد.
این چه عظمت سؤال آفرینی و چه شوکت تحیر زایی است ؟
چه استقامت بی انتهایی است که خدا را حتی به اعتراض وامی دارد:
«فلعلک باخع نفسک علی آثارهم، ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا».
تو تا کجا پای می فشری پیامبر؟ مگر جان خویش شمع هدایت کوران کرده ای؟
برای آنها که دست در گوش، می گریزند، چه می خوانی؟ برای آنان که خود نمی خواهند از من طلب هدایت چه می کنی؟ اینان جنبه خورشید ندارند، نور نمی فهمند. ظرفیت روشنی در وجودشان نیست. تشعشع آفتاب وجود تو چشمهایشان را کور کرده است.
تو باز به دنبالشان چه می روی؟ اینان از نور، از روشنی، از تو می گریزند، جان خویش فدای هدایت نااهلان مکن پیامبر.
* * *
اما ای پیامبر رحمت؛ چه خوب مزد زحماتت را دادند و حق رسالتت را ادا نمودند ...
ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال
برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال
امــت اجــر تــو عـطـا کـرد به قرآن و به آل
حُــرمـت هـر دو کنار حَـرَمَت شد پامال
کرده غصب فدک و حق علی(ع) را بردند
پـهـلوی فــاطمـه ات(س) را ز لگد آزردند
بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود
شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود
شـهر از فـتـنـه ایـام پر از واهمه بود
اولـــیــن اجــر رسـالت زدن فـاطـمه(س) بود
گشت از حق کُشی امت بیدادگرت
کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت
با سرانگشت خزان سخت ورق برگردید
غـنچــه و لالــه خــونـیـن تــو پــرپــر گــردیـد
ســومـین اجر تو زخم سر حیــدر گردید
به حسن(ع) از همه کس ظلم فزونتر گردید
بعد از آن زهر که بر نور دوعینت دادند
اجرها بود که امت به حسینت دادند
گـرگ هـا بـر بـدن یـوسف تــو چـنگ زدند
بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند
دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند
تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند
زین مصیبت همه دم سینه(میثم) سوزد
بــلکه تــا حـشـر دل آدم و عـالم ســوزد
خدایا منتقم خون آل محمد(ص) را برسان تا مرهمی بر دل داغداران شود...انشاءالله
تهیه شده در گروه اینترنتی انتظار یار